×SCENE GIRL×
✮ღ دختـری از جنس سایــه ღ✮
AbOuT


× اول اینجارو بخون × ×بعد برو سراغ وب و لینک× (◕‿◕) سلام به دنیای من خوش اومدی من حرفای دلمو به اضافه ی متن و شعراییو که ازشون خوشم میادو تو این وب میزارم . اینم بگم که این مطالب رو به طور اتفاقی انتخاب میکنم. پس فردا نیاین یقمو بگیرید بگید این ماله من بوده یا این شعرو من گفتمااااااا!!!! اگه خوشت اومد که قدمت همیشه روی چشمامه و لینک میشی. اگه خوشت نیومد با یه کلیک اون بالاهای صفحه میتونی بری بیرون! ×ضمنا اگه مثل خودم فوضولی( همون کنجکاو!) تو پروفایلم همه چی هست.:دی برو تا بشناسی منو! ×قانون موندگار شدن تو وب من معرفته. با معرفتاش میمونن. بی معرفتاش حذف میشن. . . . در کل کاش میشد تو این دنیا همه دوست داشتنه واقعیو درک کنن! ××اما لطفا لطفا!نخونده نظر ندین×× چون منم میامو نخونده نظر میدم!!!:دی حالا دادی هم عیب نداره× × کپی برداری به شدت ممنوع × حواست باشه ها می سی امیدوارم خوشتون بیاد دوستتون دارم هوار تاااااا *موفق باشین*

LiNkS
دختری با تمامه دل بستگیهاش
✔ یادداشت هـای فوق سرّی ✔
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ×EMO GIRL× و آدرس moonlit.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 18854
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1



Authors
رمیلیا

یک شنبه 13 آذر 1398برچسب:, :: 22:45 :: حک شده توسط : رمیلیا

اگه نظر میدی مثل آدم نظربده.حال وحوصله ی اونایی رو که هرچی گیرشون میاد میگن ندارم.

پس اگه آدم حسابی نیستی همین الان برو بیرون اینجا باغ وحش نی.

اشتباه اومدی...

اما اگه آدم حسابی هستی قدمت رو چشمام.کامنت بذار خوشحال بشم...

پس آدماش نظر بدن...

دوستتون دارم هواااااارتااااا!!!

پ.ن : این پست ثابت در صورتی بده که بیننده از دسته ی اول باشه...شما که خوبی پس بد نیست

پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 19:41 :: حک شده توسط : رمیلیا
حکایت من، تو، او
من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا

من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت

معلم گفته بود انشا بنويسيد
...
موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد
تو نوشته بودي علم بهتر است
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي
او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبيه کرد
بقيه بچه ها به او خنديدند
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد
هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت

من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد
او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد

سال هاي آخر دبيرستان بود
بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده

من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم
تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد
او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت

روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم
تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به به کناري انداختي
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتايج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم
تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود
جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند
تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند

زندگي ادامه دارد
هيچ وقت پايان نمي گيرد

من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!!
او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من , تو , او
هيچگاه در کنار هم نبوديم
هيچگاه يکديگر را نشناختيم

اما من و تو اگر به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود ؟؟؟

هر روز از كنار مردمانی می گذريم كه يا من اند يا تو و يا او و به راستی نه موفقيت های من به تمامی از آن من است و نه تقصيرهای او همگي از آن او
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 21:56 :: حک شده توسط : رمیلیا
مرا دختر خانم می نامند مضمونی کــه جذابیتش نفس گیر است.
دنیای دخترانه من نـه با شمع و عروسک معنا پیدا میکندو نه با اشک و افسون,اما تمام اینها را هم در برمیگیرد.
من نه ضعیفم و نه ناتوان چرا که خداوندمرابدون خشونت و زوربازومی پسندد.
اشک ریختن قدرت من نیست.
قدرت , روح من است.اشک نمیریزم تا توجهی رابه خواسته ام جلب کنم بااشکم روحم را می شویم
خانه ,بی من,سردوساکت است چراکه شوروهیجان زندگی باصدای بلندحرفزدن و موسیقی گوش دادن نیست زندگی ترنم لالایی ارامش بخشی را می طلبدکه خدادر جادوی صدای من نهفته است
من تنها باازدواج کردن و مادرشدن نیست که معنا میگیرم من به تنهایی معنادارم
معنای عمیقی در واژه دختر بودن
اگرفرهنگ غلط وکوتاه نظری مراضعیفه بخواند باز هم قوی تر از قبل از پشت همین واژه سربلند میکنم و لبخند میزنم چرا که خداوند مرا دختر افریده است و همین برای من کافی است
پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 18:31 :: حک شده توسط : رمیلیا
سلام،خوبید؟دماغا چاقه؟ حسابی حوصلمان سریده است. نمیدانیم چکارکنیم...اینروزا اس ام اس هم فقط از ایرانسل یا بانک و ازین جور جاهای بیکارمیاد اومدم تو این یکی وبلاگم دیدم یه کامنت جدیدم نیست مردم چقدر نامردن اینجا برعکس بلاگفاس حوصلم ازسریدن ترکید شما وقتی حوصلت میسره چیکار میکنی؟
یک شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 6:2 :: حک شده توسط : رمیلیا
سلام خوبين؟؟؟

 
امروز اومدم يه کم حرف بزنم از اوضاعمان

 
کسي هست آيا؟؟؟
با حروفه کشيده نمينويسم چون اونجوری خيلی جا ميگيره کسی حالشو نداره که بخونه

 

 
اين مدرسه که پدر مارو در آورده تمومه طول هفته  دلم به پنج شنبه خوشه
باورکن...
شنبه که از خواب بلند ميشم,به اين اميد چشامو باز ميکنم که 4روز ديگه تعطيلم

 
دوباره يه شنبه همين طور...

 
آقا اصلا ببينيد چه نظام آموزشي باحالی داريم ما,که دلمون نميخواد

 
از تو مدرسه تکونمون بدن...
دلم ميخواد امسال ساله آخرم باشه.حیف که نخواد سنگینتره
اما چيکار کنيم که همانند دانکی در گِل مانده ايم!!!

 
يکي از دوستام,مفقودالاثر شده از يابنده تقاضا ميشود که آن را به اولين 
 
صندوق پستي بياندازد...
 
جدي ميگم از قبل محرم  تاحالا گم شده
 
کجا رفته؟؟؟
 
خدا ميدونه؟؟؟
 
حتما بی افش بهش گفته بيا بريم واست لواشک بخرم اينم رفته ديگه...

 
چه ميدونم خدا يه عقلی به همه بده اگه اضافه اومد بعدشم به ما
 
امروز که نيومد,خو عادی بود!چون هر کی حال نداشته باشه نمياد
 
فوقش يه نمره از انضباطش کم ميشه!
 
خوده بنده تا حالا انضباطم زیر خط فقر!البته نه به خاطر غيبت,به خاطر ناخن ها
 
و شيطونی و رقصیدن سر کلاس و آواز خوندن و .....

 
ديشب با بابام رفتيم پاساژ,هی برميگرده نيگام ميکنه
 
ميگم بابا,تا حالا منو نديدی؟؟؟

 
ميگه موهاتو بده تو,يه وَخ مث دوستات نشی!!!!!

 

 
پدر مادرن ديگه دلشون شور ميگيره!نميدونه حالا تو اين اوضاع خيط کی مياد

 
دختر بدزده؟؟؟تا دختره خودش نره نميشه بردش!
اونم من,که انقد جيغ و داد و هوار راه ميندازم...
 
 
 
حالا همه اینا به کنار.کارنامه نیم ترم گرفتم!!!
 
جزو بچه های درسخون بهم دادن.
 
اما قبلش مجبور شدم موبایلمو لای لباسام بپیچم بذارم تو کمد و در کمدمو بقفلم!!
 
چـــــــــرا؟؟؟
 
خب معلومه.گیر مامانم به گوشیمه!دنگی به دونگی میگه گوشیتو تحویل بده!!
 
خلاصه وقتی از مدرسه اومدم خونه کارنامه ی درخشانمو دیدم.کمی قهوه ای بود.
مامانه هم اینطوری بود:
 
داد زد: گند زدی با این فیزیک و ریاضیـــــت!گوشیت کو؟؟؟؟
 
گفتم: گوشیم به خودم مربوطه که کجاس!!!و...
 
دعوا شد!!
 
 
بابامم شب اومد خونه و........دهنمو مسواک زد!!!!
 
 
حالا هم تا حرف میزنم جد و آباد کارنامه جلو چشامه!!!!هرچند این بلا رو سرش آوردم:
 
 
                                               ازت متنفرم مدرسه

 

                                                          ایییییییییییییییییییییییییییییی

دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, :: 12:41 :: حک شده توسط : رمیلیا

واقعا متاسفم

متاسف برای این دختر پسرای بی جنبه ایرونی.

که اسم خودشونو گذاشتن مسلمون و به اسم عزاداری برای امام حسین میریزن تو خیابونا و یه موقعیت برای

شماره دادن و گرفتن برا خودشون درست میکنن.

دخترا با آرایش غلیظ و مانتو های تنگ و قرمز دنبال دسته راه افتادن.یکی از پسرا زنجیر زدنو ول کرد و رفت....

چندتا از بچه محلا پسر رو زدن اما به نظر من زورو (لقب یکی از پسرای محله) دخترا رو باید میزد.

خود زورو پسر نایسی نی اما حرمت عاشورا رو نگه میداره.نمیدونم چرا بعضیا....

یکی از دوستای بی شعور خودم بهم گفت: آخ جون!!! رمیلیا،ماه رفیق بازی رسید.

حالم دگرگون شد.

نمیخوام نصیحت کنم،خودم از نصیحت متنفرم. اما تورو خدا،شمارو رو به امام حسین حرمت این ماه رو نگه دارید.

این ماها که گذشت هر کاری دلتون خواست بکنید

فقط محرم رو به گند نکشید...لطفا...

یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: 23:15 :: حک شده توسط : رمیلیا
سلام
اول دلم میخواد یه نفسه راحت بکشم از اینکه بالاخره نجات پیدا کردم از دسته تمومه اونایی که روحمو آزار میدادن...

دلم واسشون تنگ میشه اما...

اینایی که اینجا میان فقط به خاطره این دعوت میشن چون دوسشون دارم خیلی زیاد...

از کجا شروع کنم؟
از دلتنگیام؟
از گریه هام؟

گریه هایی که توی این چند ساله عمرم نکرده بودم اما توی این یه ساله اخیر تلافیشون در اومده؟؟؟

نمیدونم...شاید فعلا اینارو ننویسم....چیزای دیگه بنویسم....اما یروزی...

باید بنویسم تا تهی گردم...تا سرشار از تهی گردم...

منو همراهی کنین...

یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: 22:47 :: حک شده توسط : رمیلیا
يکي بود يکي نبود اين داستان زندگي ماست.
 هميشه همين بوده.
يکي بود يکي نبود گويي در اذهان شرقي مان نمي گنجد با هم بودن، با هم ساختن براي بودن يکي، بايد ديگري نباشد هيچ قصه گويي نيست که داستانش اين گونه آغاز شود، که يکي بود، ديگري هم بود همه با هم بودند.
و ما اسير اين قصه کهن، براي بودن يکي ، يکي را نيست مي کنيم
. از دارايي ، از آبرو ، از هستي .
انگار که بودنمان وابسته نبودن ديگريست.
هيچ کس نميداند ، جز ما . هيچ کس نمي فهمد جز ما.
و آن کس که نمي داند و نمي فهمد، ارزشي ندارد، حتي براي زيستن و اين هنري است که آن را خوب آموخته ايم:
 هنر نبودن ديگري . .


 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

Pink Skull Crossbones