|
یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: 23:15 :: حک شده توسط : رمیلیا
سلام
اول دلم میخواد یه نفسه راحت بکشم از اینکه بالاخره نجات پیدا کردم از دسته تمومه اونایی که روحمو آزار میدادن...
دلم واسشون تنگ میشه اما...
اینایی که اینجا میان فقط به خاطره این دعوت میشن چون دوسشون دارم خیلی زیاد...
از کجا شروع کنم؟
از دلتنگیام؟
از گریه هام؟
گریه هایی که توی این چند ساله عمرم نکرده بودم اما توی این یه ساله اخیر تلافیشون در اومده؟؟؟
نمیدونم...شاید فعلا اینارو ننویسم....چیزای دیگه بنویسم....اما یروزی...
باید بنویسم تا تهی گردم...تا سرشار از تهی گردم...
منو همراهی کنین...
نظرات شما عزیزان:
آجی تو هم اشک ؟
![]() قوبونت بروی ام ![]()
سلام عزیزم انگار خیلی دلت گرفته درد دلتو بگو تاماهم بدونیم وبلاگت قشنگی
![]()
![]() |